اللهم عجل الولیک الفرج
ثبت شده در ستاد ساماندهی پایگاه های ایران

فیسبوک میپرسه داری به چی فکر میکنی...
توییتر میپرسه داری چی کار میکنی...
فور اسکوئر میپرسه کجایی...
پلاس میپرسه چی شده جدیدا...
اینترنت داره تبدیل به یه دوس دختر سمج میشه!!

یارو توی کوه داشته قدم میزده یه زمرد پیدا کرده به وزن یازده و نیم کیلوگرم!
اونوخ من یه بیست و پنج تومنی توی خیابون دیدم خم شدم وردارم شلوارم جر خورد!!

بعضیا تو زندگى آدم نقش هله هوله رو بازى می کنن
ظاهره شون قشنگ و با مزه
اما جلو رشدمون رو می گیرن!

یعنی من خودم رو یه یک لحظه جای این دخترای مجرد میزارم
خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ و خوشگل و تحصیل کرده ای مثل من قصد ازدواج نداره !!

براي يك زن ٢٠ سال طول ميكشد تا از پسرش مرد بسازد
اما زن ديگري همان مرد را ظرف ٢٠ ثانيه خر ميكند!!

يارو به نامزدش اس ام اس ميزنه:
عزيزم من تا ١٠ دقيقه ديگه ميام پيشت و اگه نيومدم اس ام اس رو دوباره بخون!

دختر : مامان خواستگاری که میخواد بیاد ازم ۲۳ سال بزرگتره
مادر : چی میگی؟ میخوای با یکی همسن بابات ازدواج کنی ؟
دختر : بهم گفته میخواد زنشو طلاق بده
مادر : مگه زنم داره ؟
دختر : آره سه تا هم بچه داره
مادر : وای خدای من ، آخ قلبم !
دختر : ولی خیلی پولداره ، چند تا برج ساخته که یکی از اونا برج میلاده !
مادر : بگو ببینم خیلی دوستش داری ؟!

گوشیمو تو ماشین بابام جا گذاشتم از خونه بهــش زنگ زدم ، میگم:
- گوشیم تو ماشینت جا مونده
میدونم
- زنگ خورد جواب ندیاااا !
اخه مگه من بیکارم جواب زنگ گوشی تورو بدم...
- خب حالا چرا عصبانی میشی ، کسی زنگ نزد؟
نه فقط الهام اس داد گفت غروب میاد دنبالت برین بیرون گفتم وقت نداری سرت شلوغه
- واسه چی اینو گفتی ؟
چون قبلش به طــــناز قول دادم برین خرید!





تاریخ: شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:ارسال از مهدی,
ارسال توسط مصطفی

گفت مردي به همسرش روزي
من بميرم چگونه خواهي زيست؟
گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بميري براي من کافيست!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
مهمان: آقا تشريف دارند؟
مستخدم: نخير، رفته‌اند مسافرت.
مهمان: براي تفريح؟
مستخدم: نخير، با خانم رفته‌اند!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
مرد: وقتى من مُردم، هيچ مرد ديگه اي مثل من پيدا نخواهى کرد.
زن: حالا چرا فکر مى کنى که بعد از تو بازم دنبال کسى «مثل تو» خواهم گشت!؟
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
يارو با زنش ميرند پيش دندانپزشک و شروع ميکنه به رجز خواني که:
آقاي دکتر بيخود وقتت رو با داروي بيحسي و مسکن تلف نکن، يکضرب دندان را بکش و کار را تمام کن.
دکتر ميگه: ايول الله به شجاعت شما، کاش همه مريضا اينطوري بودن! خوب حالا کدام دندانه که درد ميکنه؟
طرف به زنش ميگه: عزيزم دندان خرابت را به آقاي دکتر نشان بده!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
بچه: بابا من کي آنقدر بزرگ ميشم که هر کاري دلم خواست بکنم؟
بابا: پسرم، تا حالا کسي اينقدر بزرگ نشده!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
يارو داشته دعا ميکرده ميگه: خدا را شکر از صبح تا حالا نه عصباني شدم، نه حرص داشتم، نه حرف بد زدم، نه مال مردم خوردم، ... ولي خدايا از يکي دو دقيقه آينده که از تخت ميآيم بيرون تو کمکم کن!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
مامانه ساعت 7 صبح ميآد بالاي سرپسرش ميگه: رضاجون بلند شو بايد بري مدرسه ديرميشه.
رضا از زير پتو ميگه: نه من نمي خوام برم مدرسه اونجا هيچکس منو دوست نداره، بچه ها باهام بدن، معلما ازم متنفرن، حتي فراش مدرسه هم سايه ام با تير ميزنه.
مامانه ميگه: آخه رضا جون نميشه که نري مدرسه آخه ناسلامتي تو مدير مدرسه اي!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
يکي از ملانصرالدين مي پرسه چه جوري جنگ شروع مي شه؟
ملا بدون معطلي يکي مي زنه توي گوش طرف و ميگه اينجوري




تاریخ: شنبه 8 بهمن 1390برچسب:ارسال از مهدی,
ارسال توسط مصطفی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 33 صفحه بعد